-
شیفتگی
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:02
عشق چنان شیفتگی در نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز ، گاهی هوس شنا در آن را می کنند .
-
دردودل
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:02
بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود. بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کش
-
جای من
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:02
جای من خالی است جای من در عشق جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار جای من در شوق تابستانی آن چشم جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت جای من خالی است
-
دلتنگی
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:01
ایـن روزهـا نـه مـجـالـی بـرای دلـتـنـگـی دارم و نـه حـوصـلـه ات را.. ولـی بـا ایـن هـمـه، گـاه گـاهـی دلـم هـوای تـو را مـیکـنـد
-
رفتنه تو...
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:01
رفتی و از رفتن تو.. قلــــب آیینه شکسته.. کوچه ها در خلوت شـــــب.. پنجره ها هــــــــمه بســـــــــته.
-
پیدا کردن راه
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:00
اونی که بخواد تو زندگیت بمونه همیشه خودش یه راهی پیدا میکنه پس اینقدر الکی دنبالش نرو..
-
چشم انتظار
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:00
می سوخت گر چه از تب گفتن دهانمان ناگفته ماند حرف دل بی زبانمان چشم انتظار آمدن مردمان مباش آن سوتر از مناره نرفته ست اذانمان
-
دوست دارم
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 16:00
من به تو میگویم دوستــــــــــــت دارم و تو به همـــــــــه ، با گِل هم بسته نمی شود دهانی که هرز می پــــــــــرد .... !
-
نگرانی
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:59
برای اینکه هنوز به تو فکر میکنم هنوز نگرانت میشم هنوز دلتنگت میشم و اینکه هنوز دوست دارم از خودم متنفرم !!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:58
هر جا دلت شکست ......قبل رفتن ..... خودت جاروش کن تا هر ناکسی .......منت دستای زخمیشو رو سرت نذاره....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:58
وقـــتی تو نیســـــتی... تــــمام آئیــــنه ها را بایـــد زد و شــــکست... وقــــتی با هر نـــگاه... میـــان چـــهره ی غمــــگنــیم... تـــورا میبــــینــم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:58
مخاطـــب فکــــــر های شبــــــ و روزمـــ ... از ســـوم شخـــص غائـــب شـــدنت هــــــراس دارمـــ ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:58
قــرآن . . . روی دست ِ طاقچه " بـاد کــرده " است ! از بس خاک می خورد ! و ما "جـانـمـاز " آب می کشیم !!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:57
رفتنـــ بهــانه نمیـــ خواهــد ؛ بهـانهــ های مانـدنـــ که تمـامـــ شــود کــافـیستــ ــ ـ
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:57
قلـــــــــــبم را عـَــصــــــــــــب کــُشــــــی کــــــــرده ام... دیـگــــــر نه از ســـَــردی نگاهــــی میــــتــرســـد و نه از گـــــــَرمی کـــــَـــــلامی میـــتپد . . .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:57
مراقب حرفهایتان باشید ! وقتی زده شدند ؛ فقط قابل بخشش هستند ، نه فراموش شدن ... !!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:57
اگر" انسانیت "هم مارک دار بود شاید خیلی از آدم ها به تن میکردند
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:55
مـــی گـــذارم و مـــی روم نــه اینکـــه دوستـــت نداشتـــه باشـــم چـــون از نخــــودی بــــودن متنفــــــرم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:54
سعی کن مثل خورشـــــــــید زیاد نور نـــدی چون همه از نــورت استفاده می کنن ولی اصلا نـــگات نمی کنن؛ سعی کن مثل ســــتاره کم نــور بدی تا همه تو خلــوت شباشون دنبالـــت بگـــردن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:54
امروز معلم گفت : دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند ! مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند . گفتم : من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم ؟ لبخند تلخی زد و گفت : شاید اوهم به سوی خط دیگری شکسته باشد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:54
همه ی بغض من تقدیم غرورت باد! غروری که لذت دریا را به چشمانت حرام کرد . . .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:53
ســـــنگ اســت که صـــــــبوری میـــداند ، بــرای آمـــــدنت ، تو بــــگو . ســــــــنگ باید شـــــوم که صبــــــور باشم یــا صـــــــبر از دســـت بـــدهم تــا ســـــنگ نشــــــوم ... ؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:53
چـقـدر سـخـت اسـت کـه بـبـیـنـی غـریـبـه هـا بـهـتـر از آن یـکـنـفـر احـساسـت را می فـهـمـنـد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:52
دل درد گرفته ام از بـس فنـجان های قهوه را سر کـشـیده ام و تو ته هیـچـکدام نـبـودی ..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:52
تلخ ترین ارزوها رو کَسی واسم رقم زد .. که بهترین ارزوها رو واسش داشتم . .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:52
زندگی می تواند فوق العاده باشد اگر دیگران ما را به حال خودمان بگذارند << چارلی چاپلین >
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:52
طعم لب های تو شاید جزو چهار مزه ی اصلی نباشد اما ... جزو اصلی ترین مزه های زندگی است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:51
فرهاد میدانست صد سال نمی تواند کوه را بکند فقط میخواست یک عُمر،اسمش را با شیرین بیاورند
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:51
مترسک اینقدردستهایت رابازمکن کسی تورادآغوش نمی گیرد.ایستادگی تنهایی می اورد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:50
دستانم بوی گل میدادبه جرم چیدن گل محکومم کردند/اماکسی فکرنکردشاید من گلی کاشته باشم.