-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:50
روی تخته سنگی نوشته بود:اگرجوانی عاشق شدچه کند؟ من هم زیران نوشتم:بایدصبرکند. باردوم که ازانجاگذرکردم زیرنوشته من کسی نوشته بود:اگرصبرنداشت چه کند؟ بابی حوصلگی نوشتم :بایدبمیرد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:50
چشم ها:بایدنجیب باشندهردیدنی راندیده باشند.چشم ها:بایدحرف دل گویندواینه دل باشند.زلال وارام.چشم ها:بایدجذب کنندنه اینکه برانندنگاهشان بایدارامش بخش باشد.چشم ها:بایدازشادی بدرخشندنه اینکه غبارغم بگیرند
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:50
وبدان که:هیچ چیزدردنیاارزش نداردکه برق شادی چشم هایت راباغبارغم جابه جاکنی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:49
هـــیــچ بــالـشـی ، نـرم تــر از وجــدان آســوده نــیـسـت ..!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:49
یه دوست دختر نداریم پسوورد فیس بوکمونو بخواد ما هم بدیم بهش ، واقعن به پاکی ما پی ببره ببینه هرشب تو پروفایلم نماز جماعت برگزار میکنم ، ببینه واقعن ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:47
چشمانت زمین سبز محبت بود ومن جاذبه اش راوقتی سیب سرخ دلم افتاد فهمیدم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:47
har vaght k mikham bebinamet cheshmamo mibandam age khoda bekhad to az man door bashi az khoda mikham cheshmamo vase hamishe bebande
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:46
این متن تقدیم به زیبا ترین شقایق دنیا . دوستت دارم نه به این خاطر که دوستم بداری بلکه به اون خاطر که لایق دوست داشتنی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:45
وقتی دلم برات تنگ میشه.میرم پشت ابرها زارزار گریه میکنم.پس یادت باشه.هروقت بارون ودیدی بدون که دلم برات تنگ شده
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:45
غریبه بود اشنا شد … عادت شد …عشق شد …هستی شد … روزگار شد …خسته شد… بی وفا شد …دور شد…بی گانه شد … فراموش نشد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:44
آنگاه که خنده از لبت پر گیرد چون جامه ی پاییز دلم می گیرد دیروز به شعری به تو گفتم که برو امروز پشیمان شده ام بهانه ات می گیرم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:44
مهم نیست هوا گرم باشد یا سرد من بـــهـــــــــــــــانه می گیرم و تــــــــــــــو دهانـــــم را ، با یک بـــــــــــــوســــــــه ببند
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:43
کی ﻣﯽ ﮔﻪ ﺁﻗﺎﯾﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻧﺪﺍﺭﻥ؟ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ مردایی دیدم که ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﺸﻨﮕﯽ کردن، ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻧﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﺸﻨﮕﯽ ﻫﻢ ﻣﯽ کنن!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:40
با سلام اسمه من علی و در خرم اباد لرستان زندگی میکنم 17 سال سن دارم...امیدوارم از مطالبی ک براتون میزارم لذت ببرید این مطالب رو من از جامعه مجازی های ک در ان ها عضو بودمو خودم این مطالب رو گذاشتم بر میدارم و دقیق یادم نیست ک بر گرفته از کدوم سایتن مطالبم.مرسی